از حکیم سخنان حکیمانه ! بگو ببینم کیه؟
شریح قاضى
او در کوفه قاضى بود، گوید: گویند او مدت هفتاد سال در کوفه به شغل قضاء نشست داستانهاى زیادى درباره او در کتب رجال و تاریخ و سیره آمده است و در غارات نیز مکرر از وى یاد شده و مطالبى درباره او آمده است، او در زمان خلیفه دوم به عنوان قاضى کوفه معین شد، و در زمان عثمان و على علیه السّلام نیز این سمت را داشت و تا زمان حجاج به این کار مشغول بود.
ابن اثیر گوید: شریح بن حارث کندى زمان حضرت رسول صلّى الله علیه و آله را درک نمود ولى با آن حضرت روبرو نشد، عمر بن خطاب او را منصب قضاء در کوفه داد و تا زمان حجاج بن یوسف به این شغل ادامه داد، گویند او خود از شغل قضاء استعفاء داد و استعفایش پذیرفته شد، گفتهاند او مردى با هوش و زرنگ بود و در امور قضاء بینا و بصیر.
على علیه السّلام هنگامى که شریح در کوفه خانهاى خریدارى کرد براى او نامه نوشت و این نامه جالب ضمن رسائل آن جناب در نهج البلاغه آمده، و امیر المؤمنین علیه السّلام داستانهائى با او دارد و گاهى در مجلس قضاء او شرکت مىکرده است، شریح قاضى متهم است که در جریان قیام امام حسین از یزید بن معاویه طرفدارى کرده است، و همچنین در جریان حجر بن عدى هم بر علیه گواهى داده است، شریح در سال 97 در حالى که صد و بیست سال داشت درگذشت.
الغارات/ترجمه،ص:442
این هم دلیلش
ولید بن عطاء اغرّ و احمد بن محمد بن ولید ازرقى هر دو از یحیى بن سعید اموى، از جدش نقل مىکنند که مىگفته است سعید بن عاص پیش عمر بن خطاب آمد و از او تقاضا کرد مقدارى بر زمین خانهاش که در ناحیه بلاط و همراه زمینهاى عموهایش در عهد پیامبر (ص) بود بیفزاید. عمر گفت: فردا صبح به نماز بیا و با من نماز بگزار زودتر هم بیا و سپس خواسته خود را به من بگو. سعید مىگوید همچنان کردم و چون خواست برگردد به او گفتم:
اى امیر المؤمنین آن خواسته من که گفتى تذکر دهم. عمر همراه من راه افتاد و گفت: به خانهات برویم و چون به خانه رسیدیم بر زمین خانه من مقدارى افزود و با پاى خود براى
من خطى کشید. گفتم: اى امیر المؤمنین بیشتر به من زمین بدهید که زنان و فرزندان من بسیارند. گفت: اکنون براى تو کافى است و این سخن را پوشیده به تو مىگویم که به زودى پس از من کسى حاکم مىشود که رعایت پیوند خویشاوندى تو را خواهد کرد. سعید مىگوید، دوره حکومت عمر بن خطاب را صبر کردم تا آنکه عثمان خلیفه شد و به حکم شوراى و رضایت ایشان! خلافت را به دست گرفت. او رعایت پیوند خویشاوندى مرا کرد و بسیار احسان کرد و خواسته مرا برآورد و مرا در امانت خود شریک کرد. [1]
[1]. با آنکه مکرر گفتهام قصد این بنده نقد و بررسى مطالب طبقات نیست ولى گاه از آن گریزى نیست ملاحظه مىکنید که عمر بن خطاب موضوع خلیفه شدن عثمان را پوشیده به سعید اظهار مىدارد پس شوراى چیست؟ سعید بن عاص دو دختر عثمان را به زنى گرفته بود و در شوراندن مردم علیه عثمان ناخود آگاه چنان نقشى داشت که کمتر از مروان نیست و عراق بر سر این کار از دست بشد و فتنهها بیدار شد. خداوند مسلمانان را از شر دسته بندیها مصون و محفوظ بدارد- م.
الطبقاتالکبرى/ترجمه،ج5،ص:152
1- این یک عکس العمل بود که از ندامت و احساس گناه شیعیان سرچشمه می گرفت.
2- رهبران اصلی آن پنج نفر بودند که هم? آنها سنشان از شصت تجاوز کرده بود و سابق? آنها پر از فداکاری و شهامت بود و آنها بین خودشان سلیمان بن صرد صحاب? رسول الله را برای رهبری انتخاب کرده بودند.
3- هیچ کس را به عنوان امام معرفی نکردند.
4- امام حسین را با دو خصوصیت یاد می کردند یکی از جهت نسب به فرزند پیامبر و یا فرزند دختر پیامبر دوم به عنوان امامی که به حق هدایت می کند.[1]
5- توابین ویژگی عربی محض داشتند و عنصر غیر عرب در آن دخیل نبود.
6- با استجابت نکردند دوازده هزار از شانزده هزار و دعوت ابن زبیر آنها را از اهدافشان باز نگرداند.
7- هدف آنها انتقام از خون حسین و یا کشته شدن در این راه
در دهم محرم سال 61 شهادت امام حسین (ع) در کربلا و ورود سرهای مطهّر در سر نیزه ها، خطب? حضرت زینب (ع) و سرزنش اهل کوفه[1] و بی احترامی به خاندان و زنان اهل بیت یک احساس گناه و ندامت شدیدی در وجود کوفیان بوجود آورد. و در تاریخ کوفه و همچنین در تاریخ تشیع یک دور? جدیدی را باز کرد از یک طرف عواطف و احساسات محبین اهل بیت را جریحه دار کرده و از سوی دیگر سردرگمی و بی تکلیفی شیعیان و خصوصاً بزرگان آنها را در خان? سلیمان بن صرد خزاعی گرد هم آورده بود. آنها اولین جلس? خود را (بعد ازشهادت امام حسین (ع)) حدوداً پنج نفر برای مشروت برگذار کردند. آنها سلیمان بن صرد خزاعی، المسیب بن نجبه الفزاری، عبدالله بن سود بن نوفل الازدی، عبدالله بن ابی وال التیمی و رفاعة بن شداد البجلی اسامی آنها را جز اولین کسانی که به امام نامه نوشتند هم می بینیم زیرا آنها رهبران شیعه و صاحب احترام از طرف شیعیان بودند. در آن مجلس مسیب بن نجبه آغاز به سخن کرد و گفت «ما به طول عمل مبتلا و به انواع فتنه ها دچار شده ایم بهتر این است که سوی خدای خود برویم و در عداد کسانی که به این آیه قائل شدند شمرده شویم» آیا ما به شماعمر دراز نداده ایم که برای تذکر و یاد آوری کافی باشد......» امیرالمؤمنین علی (ع) فرمود عمری که خدا به انسان می دهد واو را به آن عمر معذور می دارد شصت سال است..... در تمام کارهای فرزند پیغمبر تخلف کرده ایم و حال آنکه از ما یاری خواسته تا اینکه در کنار ما و در پناهگاه ما کشته شد و ما او را یاری نکردیم عذر ما نزد خداوند و هنگامی که پیغمبر خود را ببینیم چه خواهد بود....... به خدا هیچ عذری نخواهید داشت مگر اینکه کشندگان او را بکشید یا اینکه در این راه کشته شوید بعد از او رفاعه بن شداد بلند شد و سخنان مسیب را تعیید کرد و سلیمان بن صرد را برای رهبری پیشنهاد کرد و همه پذیرفتند و هم? اموالشان را برای این هدف وقف کردند و عبدالله بن وال تیمی مسؤل جمع آوری سلاح شد توابین مشغول جمع آوری سلاح و دعوت افراد بودند که یزید بن معاویه در سال شصت و چهار هلاک شد. شیعیان خواستار قیام شدند ولی سلیمان بن صرد قبول نکرد و در آن هنگام کوفه به دست عبدالله بن زبیر افتاد[2] علت اینکه سلیمان بن صرد قیام زود هنگام را قبول نکرد این بود که آنهائی که در کربلا علیه امام حسین (ع) جنگیدند اکثرشان از اشراف و بزرگان کوفه بودند و قدرت شیعیان به آن حد نرسیده بود که با آنها مقابله کنند و نتیج? این برای شیعیان فاجعه خواهد بود. ولی مرگ یزید روش جمع آوری را برای آنها آسانتر کرد و آنها آشکارا مشغول جمع آوری نیرو شدند.
به طوری که ابو مخنف سخنی از مأمور عضوگیری بنام عبدالله بن مرّی از طریق مردی به نام مزینه اظهار می دارد که این سخن را به خاطر تکرار عبدالله بن مرّی حفظ کرده است. قسمتی از آن سخن این است «آنهائی که نسبت به او اهمال و سستی کرده و در حالی که تنها و بی یاور بود و او را سر بریدند و حالیکه در اندیشه خداوند در رابطه با او نبودند و رابط? او را با پیامبر نادیده گرفتند........ به خدا سوگند حسین بن علی فاش کنند? حقیقت است و اسو? شکیبائی، امانت، شرافت و قاطعیت. او فرزند اولین مسلمان و پسر و دختر فرستاد? خدا در روی زمین بود دشمنانش او را کشتند و دوستانش او را رها ساختند خاک بر سر قاتلین او و ملامت و سرزنش بر رهاکنندگانش باد خداوند هیچ گونه عذری را از کسانی که او را کشتند نمی پذیرد و هیچ استدلالی از کسانی که او را رها ساختند قبول نمی کند جز اینکه این گروه اخیر صادقانه به درگاه خدا توبه کنند و علیه قاتلین او بجنگند.......»[3]
سلیمان بن صرد تاریخ حرکت را مشخص کرد و نامه هائی به سعد بن حذیفه بن یمان، رهبر شیعیان در مداین و مثنی بن مخرمه عبدی رهبر هواداران علی در بصره فرستاد و از آنها خواست تا در آغاز ماه ربیع الاخردر نخیله آماده باشند.
اشراف کوفه که همیشه در باطن و ظاهر به حمایت بنی امیه می پرداختند با شنیدن ظهور احتمالی یک حرکت شیعی، دست بر دامن آل زبیر شدند و پیرامون او را گرفتند. حکومت که اشراف را در کنار خودش می خواست با هم متحد شدند. در این صورت احتمال درگیری توابین با اشراف وجود نداشت زیرا حکومت پشتوان? اشراف شده بود. عبدالله بن یزید که از طرف عبدالله بن زبیر حاکم کوفه بود با یک موضعگیری فریب کارانه کوشید تا توجه شیعیان را به سوی شام جلب کرده و آنها را به سوی سپاه شام که عبیدالله بن زیاد فرماندهی آن را بر عهده داشت بفرستد. این موضعگیری از سوئی موجب می شد تا امنیت شهر حفظ شود و از طرف دیگر دشمنان آل زبیر به جان هم بیفتند.
سلیمان بن صرد در آغاز ماه ربیع الآخر سال 65هـ. دعوت خود را با شعار «یا لثارات الحسین (ع) » شروع کرد و یارانش را به نخیله فرا خواند ولی بر خلاف آنکه شانزده هزار نفر با وی بیعت کرده بودند فقط چها هزار نفر در نخیله فراهم شدند.[4] ولی علت اینکه چرا از 16 هزار نفر فقط چهار هزار نفر دعوت سلیمان را قبول کردند و از عهد و پیمان خود کناره گیری کردند؟ شاید علت اصلی وجود مختار باشد مردم را به خون خواهی حسین (ع) از طرف محمد حنفیه دعوت می کرد. چون مختار به کوفه آمد قسمتی از یاران سلیمان بن صرد که می پنداشتند او را در کار جنگ بصیرتی نیست از پی او رفتند. این بود که در نخیله تعدادشان از شانزده هزار به چهار هزار کاهش یافت ولی سلیمان بن صرد دو نفر دیگری را برای جمع کردن افراد به کوفه فرستاد تا بانگ بردارند که «یا لثارات الحسین (ع) » و بدین طریق مردم را به خونخواهی حسین فرا خواند. قریب به هزار تن دیگر به او پیوستند[5]
سلیمان بن صرد گفت هر که دنیا و حاصل آن را می خواهد بداند که ما به سوی غنیمت نمی رویم، ما جز رضای خدا پروردگار جهانیان طلا و نقره و خز و دیبا همراه نداریم فقط شمشیرهایمان را به دوش داریم و نیزه هایمان را به دست، با توشه ای به اندازه رسیدن به دشمن هر که هدف جز این دارد با ما همراه نشود.»[6]
این گروه بعد از گفتگو عزم جنگ کردند و نخست به کربلا آمدند و بر سر تربت حسین (ع) صدا به گریه و نوحه بلند کردند و تضرع نمودند و بخشایش خواستند و تا دست به تربت او بسایند چنان ازدحام کردند که از ازدحام حاجیان بر گرد حجرالاسود بیشتر بود. آنگاه که با تربت حسین (ع) وداع کردند و راهی انبار شدند. عبدالله بن یزید انصاری والی زبیری کوفه برایشان نامه فرستاد و از آنان خواست که به او دست اتحاد بدهند ولی آنان نپذیرفتند و سلیمان در پاسخ او گفت که: این قوم می خواهند در راه خدا جان ببازند از گناه بزرگی توبه کرده اند و اکنون روی به خدا آورده اند و به قضای خدایی راضی هستند.[7]
جنبش توابین یک جنبش اعتقادی بود و با محاسبات سیاسی قابل تحلیل و بررسی نیست. عبدالله بن یزید این سیل کینه و نفرت را که بعد از شهادت امام علیه بنی امیه به وجود آمده بود می خواست به نفع خودش استفاده کند و اگر سلیمان پیشنهاد او را قبول می کرد دسته ای از لشکر ابن زبیر به حساب می آمد و این اثر تاریخی که به جای گذاشته بودند به هیچ وجه بوجود نمی آمد. و در صورت پیروزی هم یکی دیگری از دشمنان سرسخت اهل بیت سرکار می آمد. و به خاطر همین سلیمان به یارانش گفت «من جهاد همراه ابن زبیر را ضلالت می دانم»[8]
توابین همچنان پیش راندند تا به قرقیسیا رسیدند. زفر بن الحارث الکلابی در آنجا بود. از بیم به شهر پناه برد و پای بیرون ننهاد. مسیب بن نجبه با او دیدار کرد. او مقداری آذوقه و اطلاعات خوبی در اختیار مسیب گذاشت مانند: فرماندهان عبیدالله بن زیاد را که حصین بن نمیر کوفی، شرحبیل بن ذی الکلاغ صمیری، جبله بن عبداله خثعمی....بودند و مقدار لشکر آنها، موقعیت آنها، و روشهای جنگی که می شود به کار برد، از جمله اطلاعاتی بود که به آنها داد.[9]
از قرقیسا به عین الورد[10] حرکت کردند در آنجا فرود آمدند. که طلایع سپاه شام آشکار شد. سلیمان صرد برای سپاهیان خود سخن راند و گفت اگر من کشته شدم مسیب بن نجبه بر شما امیر است و پس از او عبدالله بن سعد بن نفیل و پس از او رفاعة بن شداد.[11]
قبل از درگیری آنها توابین را به بیعت عبدالملک دعوت کردند و توابین هم آنها را به تسلیم عبیدالله، و به خلع عبدالملک بن مروان، بیرون راندن آل زبیر از عراق، و برگرداندن حکومت به خاندان پیامبر که از جانب آنان به ما نعمت و شرف داده شده است.[12]
هر دو طرف از قبول پیشنهاد پرهیز کردند و جنگ آغاز شد. اول پیروزی با توابین بود ولی روز به روز به تعداد لشکر شام اضافه می شد تا آنجا که آنها به بیست هزار نفر رسیدند و روز سوم جنگ سلیمان و پس از آن مسیب و عبیدالله بن وال و عبدالله بن سعد به شهادت رسیدند و رفاعة بن شداد بقیه سپاه را جمع کرد و شبانه به کوفه برگشت.[13]